در حدود دهه‌ی ۱۹۶۰، تغییرات قابل توجهی در بافتار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایالات متحده روی داد که بر توسعه‌ی دانشگاهی تاثیر گذاشت و به تبع آن انسان‌شناسی صنعتی نیز متاثر گشت. انسان‌شناسی صنعتی سازمان‌ها، به جای آنکه به صورت یک زیرمجموعه‌ی مهم از انسان‌شناسی به رشد خود ادامه دهد – همان‌طور که از شروع درخشان آن در سه دهه‌ی گذشته انتظار می‌رفت – وارد دوره‌ی طولانی‌مدتی از افول شد که به تازگی آغاز گشته بود. این افول هم به علت کاهش علاقه به سازمان‌های مدرن در جریان اصلی انسان‌شناسی و هم به سبب کاهش تعداد فعالین این حوزه که شامل افرادی بودند که دانش و فن انسان‌شناسی (چه در حوزه‌ی نظری و یا عملی) را در سازمان‌های صنعتی و تجاری به کار می‌بستند، به وجود آمد. دلایلی که می‌توان برای وقوع این افول برشمرد عبارتند از:

تغییر فضای آکادمیک

با خاتمه‌ی جنگ جهانی دوم و راه‌اندازی اسپاتنیک به وسیله‌ی اتجاد جماهیر شوروی در دهه‌ی ۱۹۵۰، تغییرات بنیادینی در تحصیلات عالی امریکایی رخ داد. تعداد قابل توجهی از جوانان وارد دانشگاه شدند و سربازان بازگشته از جنگ نیز به این صف پیوستند و بدین‌ترتیب تعداد دانشجویان به صورت کمی افزایشی چشمگیر یافت. به موازات این امر، دولت امریکا به برنامه‌های افزایش پیشرفت تکنولوژیک که زمینه‌ی اصلی پیروزی در جنگ بودند مشتاق بود و با همین هدف بنیاد علمی ملی[۱] را برای سرمایه‌گذاری در تحقیقات آکادمیک به وجود آورد. این تغییرات باعث شدند تا انسان‌شناسی دانشگاهی و کمک‌هزینه‌های فدرال برای مطالعات میدانی در کشورهای بیرون از ایالات متحده، چه از نظر کمی و چه کیفی، افزایش یابند. بدین ترتیب تعداد بیشتری از انسان‌شناسان امریکایی مشاغل آکادمیکی به دست آوردند و توانستند برای تحقیق به کشورهای دیگر سفر کنند. فضای آکادمیک انسان‌شناسی در آن روزها تاکیدی قابل توجه بر انجام کار میدانی خارج از ایالات متحده به عنوان نیازی اساسی جهت تربیت “انسان‌شناسان حقیقی” داشت. کسانی که داخل ایالات متحده تحقیقات خود را ادامه می‌دادند (نظیر انسان‌شناسان صنعتی) وضعیتی نظیر شهروندان درجه دو داشتند که این فشار در نهایت تعداد زیادی از آن‌ها را از دنیای انسان‌شناسی بیرون رانده و به دنیای تجارت کشاند. برخی از آن‌ها (نظیر فردریک ریچاردسون[۲]، ویلیان فوت وایت[۳] و لئونارد سیلز[۴]) تبدیل به اساتید مدارس کسب‌وکار شدند و سایرین نیز کسب‌وکارهایی را به راه انداخته و یا تبدیل به مشاوین کسب‌وکار گشتند (نظیر برلی گاردنر[۵] و الیوت چپل[۶]). این امر بدان معنا بود که آن‌ها دیگر امکان تولید نسل جدیدی از انسان‌شناسان صنعتی را دارا نبودند.

تغییر در تئوری علوم اجتماعی

مکتب ارتباطات انسانی و تئوری تعادل کارکردی که با حقیقت ارتباطات کارگری و صنعتی امریکا در تعارض بود، به طور فزاینده‌ای با تعارضات و درگیری‌های کارگران و مدیران در تضاد بود. هرچه جنبش کارگری قدرت می‌یافت، چالش‌های جمعی و “قرارداد واحد” به عنوان پاسخی برای ارتباط کارگر-مدیر به فراخور روز، به جای تعادل آرامی که تئوریسین‌های ارتباطات انسانی تجویز می‌کردند، به کار گرفته می‌شد. در نتیجه این جنبش و فعالین آن به تدریج به دست فراموشی سپرده شدند. انسان‌شناسان صنعتی آن‌قدر دیر متوجه این تغییرات شدند که کار از کار گذشته بود. تاریخ‌نگاران علوم اجتماعی این نسل از انسان‌شناسان صنعتی را به خاطر اینکه بسیار مدیرمحور بودند و با طبقه‌ی کارگر ارتباط کافی نداشتند تا رشد اتحادیه‌ها و پیامدهای نظری آن را درک کنند، مورد انتقاد قرار داده‌اند. در همین زمان شاخه‌های دیگری نظیر جامعه‌شناسی صنعتی، تئوری‌های جدیدی برای توضیح رفتار سازمانی توسعه دادند. شاخص‌ترین آن‌ها (که هنوز پابرجاست) تئوری احتمال[۷] است که توضیح می‌دهد چه اتفاقی از طریق همبستگی میان متغیرهای رسمی نظیر ساختار سازمانی، تکنولوژی و محیط در سازمان رخ می‌دهد. مطالعاتی که برمبنای این فضای تئوریک شکل گرفته‌اند، به داده‌های کیفی استخراج‌شده از مطالعاتی وسیع در صدها سازمان و ایجاد مدل‌سازی دقیق آماری وابسته هستند. روش‌های انسان‌شناختی عمدتاً به “مطالعات موردی” تقلیل داده شدند که در این روش به عنوان شیوه‌ای غیرقابل اعتماد و غیرقابل تعمیم برای جمعیت وسیعی از سازمان‌ها به کناری نهاده شد.

مسائل سیاسی و اخلاقی

دهه‌ی ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ با رشد آکادمیک دغدغه‌های جدی در مورد پذیرش اخلاقی انجماک تحقیقات تحت حمایت اسپانسرهای قدرتمندی نظیر دولت یا سازمان‌های بزرگ همراه بود. همان‎طور که در بریتانیای کبیر، ارتباط انسان‌شناسان با ادارات مستعمراتی با واکنشی منفی عمومی همراه شد، انسان‌شناسان امریکایی نیز وقتی فهمیدند که برخی آژانس‌های دولت ایالات متحده تلاش می‌کنند تا انسان‌شناسان را در تحقیقاتی به کار بگیرند که بخشی از برنامه‌ی ضد شورش در جهان روبه توسعه است (نظیر پروژه‌ی کاملوت[۸])، واکنشی منفی بروز دادند. چنین افشاگری‌هایی به همراه جنبش ضد جنگ در امریکا، انسان‌شناسان را از خدمات دولتی دور کرد و نسبت به هر اسپانسر قدرتمندی که می‌توانست از تحقیقات انسان‌شناسی استفاده‌ای بکند که به طریقی به این تحقیقاتو یا به روند انسان‌‎شناسی آسیب زند، سوءظن ایجاد کرد. علاوه بر دولت، سازمان‌های چندملیتی نیز به عنوان اسپاسنرهایی احتمالاً خطرناک شناخته شدند. سازمان‌های امریکایی چندملیتی در طول دهه‌ی ۱۹۶۰ در خارج از مرزها حکمرانی می‌کردند و با ورود به بازارهای خارجی و تاسیس کارخانه‌هایی در کشورهای در حال توسعه، به دنبال کاهش هزینه‌های تولید بودند. انسان‌شناسان آکادمیکی که تحقیقات میدانی را در بسیاری از جاهایی که کسب‌وکارهای امریکایی در آن‌ها سرمایه‌گذاری کرده بودند، معمولاً پیامدهای منفی صنعتی شدن نظیر افزایش فقر، مشکلات سلامتی و فروپاشی حمایت‌های اجتماعی سنتی را شاهد بودند.

یکی از بدترین نمونه‌های چنین تراژدی‌هایی، سوءتغذیه و مرگ نوزادان بود که به دنبال استفاده از شیرخشک نسله در کشورهای در حال توسعه به وجود آمد. معمولاً زنان جهان سومی نمی‌توانستند شیرخشک را به میزان توصیه شده خریداری کنند و در مورد استریل کردن شیشه‌ها و یا بهداشت آبی که با شیرخشک ترکیب می‌شد نیز اطمینانی نداشتند. معمولاً شیرخشکی که با آب آلوده ترکیب شده بود منجر به اسهال، سوء تغذیه و گرسنگی شدید در نوزادان می‌شد. زنانی که به جای شیردادن به نوزادان به شیرخشک اعتماد می‎کردند، نمی‌توانستند به شیردادن دوباره‌ی نوزاد از سینه‎ی خود اقدام کنند چرا که وقتی کودک از سینه گرفته شود، شیر مادر خشک می‎شود. نسله از این مشکلات آگاه بود اما شیرخشک را از کشورهایی که دچار چنین مشکلاتی هستند حذف نکرد و همین امر باعث بایکوت جهانی عظیمی نسبت به محصولات نسله شد. چنین نمونه‎هایی از رفتارهای غیراخلاقی شرکت‌ها بیش از پیش انسان‌شناسان را از صنعت دور کرد و باعث شد برخی از افراد هرگونه فعالیت برای صنعت را برچسب “غیراخلاقی” بزنند. این برچسب تا سال ۱۹۷۱ که انجمن انسان‌شناسی امریکا مفاهیم مسئولیت‌پذیری حرفه‌ای را به تصویب رساند که در آن هرگونه تحقیقاتی که نمی‌توانست به صورت آزادانه برای عموم منتشر شود را ممنوع کرد، ادامه داشت. از آنجایی که برخی اوقات تحقیقات صنعتی به صورت اختصاصی انجام می‌گیرد (مثلاً یک شرکت مالکیت آن را در اختیار داشته و بدون کسب اجازه از آن‌ها امکان انتشار آن وجود ندارد)، این کد اخلاقی به صورت مجازی باعث محدودیت انسان‎شناسی در دو دهه‌ی آینده شد.

 

 

[۱] National Science Foundation

[۲] Frederick Richardson

[۳] William Foote Whyte

[۴] Leonard Sayles

[۵] Burleigh Gardner

[۶] Eliot Chapple

[۷] contingency theory

[۸] Project Camelot

افول رویکرد صنعتی

اشتراک گذاری

Leave a Reply

Your email address will not be published.