به نظرم یکی از سختت ترین دوره های زندگی روزهای آخر تغییر شغل است. روزهایی که دیگر تعلقی به محل کار فعلی نداری، دلشوره کار جدید و ناشناخته هایش را داری و نمی دانی با چه مسائلی رو به رو خواهی شد و انتظار برای تسویه حساب!

بعد از اینکه از آن مجتمع آموزشی خارج شدم به یک شرکت نرم افزاری رفتم . از ۱۱ تیر ۹۶ در این شرکت مشغول به کار شدم و فردا آخرین روز کاریم در این شرکت است. و از هفته آینده نیز در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار خواهم شد. محیط کاری شرکت نرم افزاری خیلی متفاوت با محل کار قبلی بود. به عنوان یک تحصیل کرده در رشته علوم انسانی اولین موردی که به نظرم رسید این بود که مهندسان برنامه نویس تنها کار خود را قبول دارند و از نظر آن ها بقیه کاری انجام نمی دهند. روزی یکی از مهندسان از من پرسید: « شماها دقیقا اینجا چی کارمی کنید؟» مهندسان برنامه نویس تنها کسانی بودند که در این شرکت ساعت کار شناور داشتند و پایه حقوق آن ها از بقیه رده های شغلی بالاتر  بود. برای روز برنامه نویس پیشنهاد ساخت یک کلیپ از برنامه نویسان شرکت را دادم که مدیرم در پاسخ گفت : »پر رو میشن. همینطوری هم پر رو هستن»

میزهای کاری متفاوت و پر از گلدان ،عروسک، مجسمه و ماهی قرمز از دیگر تفاوت های این محل کار بود. هر کدام سعی داشتند به گونه ای میز کار متفاوتی داشته باشند. گروه بازاریابی هم با روش های خود سعی در متمایز کردن خودش با دیگران داشت. برای مثال لباس های متفاوت و با رنگ های خاص پوشیدن و یا با کتاب های آلبر کامو.

در این شرکت نرم افزاری عقب افتادن حقوق و بدون حقوق سرکار رفتن را تجربه کردم. تجربه ای تلخ و استرس آور. همیشه در هاله ای از ابهامی که آیا این ماه حقوق می دهند و یا نه. و برنامه‌هایی که برای حقوق این ماه ریختم چه می شود؟

تجربه این سه ماه هم با حقوق‌های نگرفته و اتفاق های نیفتاده تمام می شود…

جسته و گریخته:روایت پنجم

اشتراک گذاری

Leave a Reply

Your email address will not be published.